A Minimalist

and here is one of her minimal kingdoms

A Minimalist

and here is one of her minimal kingdoms

A Minimalist

Categories

To reduce confusion

Friday, 24 Tir 1401، 10:05 AM

به معنای واقعیِ کلمه این‌روزها ، شب و روزم یکی شده...جوری که وقتی قراره یه وعده غذا بخورم نمیدونم دقیقا این شامه یا ناهاره یا صبحونست...تابستونِ به شدت شخمی‌ای رو میگذرونم، و خسته شدم، پدر و مادرم یک ماهه خونه نیستن، و زندگی بدون اونا طاقت فرساست...اما به خودم میگم پس چطوری قراره مستقل شی و تنها زندگی کنی؟ پس چطوری میخوای مهاجرت کنی؟ هیچ جوابی ندارم براش...

___________________________

این روز ها هزاران کار ریخته سرم که به هیچکدومشون درست نمیتونم برسم، کارِ جدیدم و مسئولیت هاش، برنامه ها و پلن های خودم ، شغل قدیمم که هنوز از توش درنیومدم، روابطِ تباهی که این اواخر داشتم با آدم‌ها...همشون نا امید کننده‌ن...

___________________________

خواب؛ از وضعیت خوابم هم که نگم...سیستم بدنم اینطوری شده چه 12 شب بخوابم چه 3 شب بخوابم راسِ هفتِ صبح با استرس و تپش قلب شدید از خواب میپرم....هفته‌هاست که یه خواب عمیق و طولانی نداشتم، و در طول روز دائما گیج و ویجم و پلکهام همش سنگینه...

___________________________

چندین ماهِ که اکانتِ اینستاگرامم رو غیرفعال کردم، تفاوتی زیاد ایجاد نشده، شاید یکم وقتم باز تر شده و کمتر حسرتِ زندگی دیگرانو میخورم، اما....در نتیجه نهاییِ پروداکتیو بودنم تاثیر چندانی نداشته...

___________________________

زندگیم انسان‌وار نیست، و من از این زندگیِ ربات وار خسته شدم، تغییر دادنِ این وضع سخته، یه مقدار تاوان داره، اما مجبورم بپردازم چون دیگه واقعا نمیکشم، (الان یادم اومد آب گذاشته بودم روز گاز که جوش بخوره و یادم رفته بود و همش تبخیر شده -_-)

___________________________

آره خلاصه، این وسط قلبم هم یه مقدار شکسته، به خاطر یه آدم، که البته خودمو قانع میکنم هربار که غصه نداره، اما آخرشم همش بهش فکر میکنم، و دروغ چرا، حتی دلم هم براش تنگ میشه، اما بازم مهم نیست، و میدونم که این برهه میگذره...بعد از اون کلا دور و اطرافمو از آدما خلوت کردم، الان تقریبا تنهای تنهام...و از یه لحاظ غمگینه اما از یه نظر دیگه جذابه و حس خوبی بهم میده...

___________________________

اصن شاید همینه که باعث شد بعد از ایییینهمه مدت دوری از وبلاگ دوباره اینجارو باز کنم و بشینم و بنویسم... جالبش اینجاست که دقیقا الان به طور اتفاقی داره همون آهنگی پلی میشه که چند سال پیش پلی میشد وقتی توی این وبلاگ مینوشتم..

آهنگ Fragments از James Young ....و حس میکنم برگشتم به گذشته....حس جالب و باحالیه...

___________________________

نظم نظم نظم ، الان به تنها چیزی که تو زندگیم خیییلی نیاز دارم نظم عه...نظم غذا خوردن، کار کردن، تفریح کردن، خوابیدن و آره...

___________________________

بذا یه مینی‌-برنامه‌ریزی کنم اینجا پس:

کارایی ک الان باید برای ادامه روز به ترتیب الویت انجام بدم:

1.صبحونه 2. دوش گرفتن 3. کار (الف- دارآباد / ب- ایلحان / پ- سارو / ت- هایپراستار و...) 4. فتوشاپ 5. فیگما 6. پورتفولیو 7. یه فتوموناژ عشقی 8. فیلم: jump street 22 ....فعلا همین کارا واسه امروز...که موارد آخر رو فکر نکنم انجام بشه...اما چون دوسشون دارم همیشه جز to do listم مینویسمشون....خب.

^^روز خوش^^

موافقین ۳ مخالفین ۰ 01/04/24
Ftme | فطمِ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">